پروانه پربسته به کنج قفسی تنگ، دیگر چه کند تا نشود جای کسی تنگ؟!

اگه یه جایی یه وقتی، یه ادمی رو دیدین که افتاده یه گوشه، تو‌ خودش فرو رفته و مچاله شده، صداش درنمیاد و به هیچ‌کس کاری نداره...شما هم کارش نداشته باشین! بهش لگد نزنین که بلند بشه از جاش! به خدا که اون بیچاره اگه می‌تونست خودش بلند میشد... اما وقتی بهش لگد میزنین، وقتی بهش طعنه و کنایه میزنین که شاید بهش بربخوره و یه تکونی به خودش بده، فقط همه چی‌رو خراب‌تر میکنین...ولش کنین به حال خودش! مگه چقد جاتونو تنگ کرده اون آدم؟! چون حال خوش شما رو خراب می‌کنه نمیتونین تحملش کنین؟ حاضرین حال یه نفر دیگه خراب‌تر بشه که حال شما خوش باشه؟! که دیگه عذاب وجدان نداشته باشین که بی‌تفاوت نبودین در برابرش؟ که وظیفه‌تونو انجام دادین؟ نفرین به هوای نفسی که اینقد پیش چشم ادما کاراش آراسته میشه که وقتی بهشون میگه با یه نگاه از بالا به پایین تیکه و کنایه بار یه بیچاره کنن، فکر میکنن دارن وظایف انسانی‌شونو انجام میدن...

۱ ۰

اجل!

بعید نیست سرم را غزل به باد دهد

و آبروی مرا در محل به باد دهد

بعید نیست و بگذار هرچه می خواهد
قبیله ام به دروغ و دغل به باد دهد

زبان سرخ و سر سبز و چند نقطه...، مرا
دو صد کنایه و ضرب المثل به باد دهد

قفس چه دوره سختی ست، می روم هر چند
مرا جسارت این راه حل به باد دهد

چقدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد


نجمه زارع

 

+ هیچ وقت نتونستم دلیل این همه وابستگی و علاقه مامان رو به خودم متوجه بشم...من واقعا هیچ وقت دختر خوبی نبودم!

ولی...مهم نیست چرا، مهم اینه که این وابستگی زیاد طبق سنت الهی یه نتیجه غیرقابل انکار داره...

یه زمانی به مرگ در راه آرمان فکر می‌کردم اما ...ای بسا آرزو که در خاک شد...چون بین من با افرادی از این دست فاصله بین زمین تا اسمونه...

 در هر صورت خواستم به این بهانه حلالیت بگیرم...از همه عزیزانی ک این مطلب رو میخونن...

++ دیگه حتی نمیتونه دلمون خوش باشه به اینکه فامیلای ما بیشتر از چهل نفرن و ی تعدادی‌شون هم که بخوان بیان تو مراسم تشییع ادم، بالاخره به اون چهل نفر مومنی میرسن که شهادت بدن: ما غیر خوبی ازش ندیدیم...

هر چند غیرواقعی اما اثر داشت...

۰ ۱

اتفاق

ادم وقتی برا اولین بار تو زندگیش ی خط قرمزو‌ رد میکنه، ی اشتباه میکنه، همه چی‌براش فرو میریزه! از همه مهمتر، خودپنداره شه...اون ادم کم کم از خودش ناامید میشه! این، اون اتفاق ترسناکه! وقتی این اتفاق افتاد، هر کاری میکنه ک فراموش کنه عوض شده، عوضی شده، اما حواسش نیست ک این باعث میشه عوضی تر بشه!!! 

۰ ۱

آرزو!

کاش کسی از راه می‌رسید 

و می‌گفت:

من 

نماینده خدا هستم

آمده‌ام از طرف او

به تو بگویم:

اشتباه می‌کنی

او هنوز از تو ناامید نشده

او هنوز هم به اینده‌روشن برای تو امید دارد...

بلند شو

و دوباره شروع کن!

 

اما درون من همچنان حسی قوی وجود دارد که می‌گوید: تو جزء آنهایی بودی و هستی که «یحسبون انهم یحسنون صنعا»... 

و هیچ وقت آنی نبوده‌ای که پروردگارت دوست می‌داشته...

و این آن چیزی است که مرا فرو می‌شکند...

آنقدر که در خودم فرو می‌روم

مچاله می‌شوم

و حتی نمی‌دانم باید چه آرزویی بکنم

زندگی را طلب کنم؟!

یا مرگ را؟!

که هر دو به یک اندازه برایم مبهم و حیرت انگیز و وحشت آور است...

۱ ۱

حتی یک سلام

گاهی بعضی‌هایی هستند که زندگی‌شان ، امیدشان، به مویی بند است؛ بعضی‌هایی که می‌گویند اگر حتی یک نفر باشد که سلامی بکند، که احوالی بپرسد یعنی هنوز امیدی هست و بود و نبودم برای حتی یک نفر فرق دارد...اما افسوس که ما آنقدر درگیر زندگی خودمان هستیم که نمی‌فهمیم آن یک نفر که احیانا همین دور و بر ما هم هست، حالش انقدر بد است که یک سلام و احوالپرسی ما زندگی او را از این رو به آن رو میکند!

۱ ۱
هر از دست دادنی
غیر از دست دادن تو
آسان است...
نویسندگان
موضوعات
پیوند های روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان