دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹
کاش کسی از راه میرسید
و میگفت:
من
نماینده خدا هستم
آمدهام از طرف او
به تو بگویم:
اشتباه میکنی
او هنوز از تو ناامید نشده
او هنوز هم به ایندهروشن برای تو امید دارد...
بلند شو
و دوباره شروع کن!
اما درون من همچنان حسی قوی وجود دارد که میگوید: تو جزء آنهایی بودی و هستی که «یحسبون انهم یحسنون صنعا»...
و هیچ وقت آنی نبودهای که پروردگارت دوست میداشته...
و این آن چیزی است که مرا فرو میشکند...
آنقدر که در خودم فرو میروم
مچاله میشوم
و حتی نمیدانم باید چه آرزویی بکنم
زندگی را طلب کنم؟!
یا مرگ را؟!
که هر دو به یک اندازه برایم مبهم و حیرت انگیز و وحشت آور است...