من ب دلسوزی خدا
ب مهربونیش
ب حکمتش
اعتقاد دارم
هر چند ک شاید اعتقادم کم باشه
ایمانم ضعیف باشه
ولی هست
میدونم ک تو زندگی همه هستی
میدونم ک همه رو با ابتلاء رشد میدی
اما جنس ابتلائات زندگی من
با بقیه فرق داشت
لااقل با بقیه اطراف خودم
تجربه های که هیچ وقت در ذهنم نمیگنجید تجربه شون کنم
بعد این اتفاقا من قوی تر از قبلم
میدونم
اعتراف میکنم
اما
این قوی تر شدنم درد و رنج زیادی رو بهم تحمیل کرد
و این رنج ها هنوز ادامه داره
هر چند که شاید مثل قبل برام دردناک نباشن
اما هنوز هم درد دارن
هنوز هم از شدت غم و غصه
قلبم درد میگیره و از جاش میخواد کنده بشه
ولی نمیشه
و زودتر از قبل خوب میشم
و باز ب زندگیم ادامه میدم...
نمیدونم حکمت پشت امتحانات زندگی من چی بود
اگه کفاره گناهانم بود
اگه درد بزرگ شدن بود
اگه رنج پاک شدن شرک و آلودگی از قلبم بود
اگه شناساندن خودم ب خودم بود
و از بین بردن آلودگی های درونیم
خدایا
یعنی هنوز هم پاک نشدم؟
هنوز هم اونی نشدم ک میخواستی؟
بعضی وقتا میگم جرا باید تو دعاهام ازت قلب سلیم میخواستم
چرا باید ازت رسیدن ب مقام رضا رو میخواستم
این دعاها برای قد و قواره من زیادی بزرگ بود
ولی احتمالا ب خاطرشون ب این ابتلائات دچار شدم
همه اینا درست خدایا
ولی بیا دیگه با فضلت با من رفتار کن...
خدایا