این موقع شب، امده ام اینجا ذهنم را خالی کنم
اگر فکر میکنید وقتتان تلف میشود نخوانید لطفا...
اما من چاره دیگری جز اینجا آمدن و نوشتن نداشتم....
میخواهم در سکوت فرو بروم
در بی خبری!
برای ادمی مثل من که ذهن کنجکاو و دغدغه مندش اجازه نمیدهد از کنار حوادث بی تفاوت عبور کند و نمیتواند ابهام را تحمل کند، خیلی سخت است خود را در بی خبری نگه داشتن! اما گاهی آنقدر اقیانوس ذهنم وروانم مواج وپرتلاطم است و آنقدر برای آرام کردنش سختی میکشم، که نمیتوانم تحمل کنم چیزی این آرامش را به هم بزند...
شاید بگویید ذهن تو اگر اقیانوس است نباید با این چیزهای کوچک ارامشش به هم بخورد...
به هم نمیخورد، اما به قدر افتادن سنگی کوچک در آب، موجهای پی در پی ایجاد میشود که همان هم به قدر ذره ای حتی، حالم را بد میکند...
من برای ارامشم، برای خوب کردن حالم خیلی تلاش کرده ام، خیلی سختی کشیده ام، نمیتوانم بگذارم به هم بریزد این آرامش...
ای کاش زمانه ما زمانه ای نبود که همه چیزش با فضای مجازی گره بخورد... ای کاش من اینقدر ذهن کنجاوی نداشتم که تا از یک ماجرا سر در نیاورد ارام نگیرد... ای کاش ای کاش...
ای کاش الان یک مسئولیت رسانه ای نداشتم که میتوانستم با خیال راحت مثل روال همیشه ام تمام پیام رسانها و شبکه های اجتماعی را حذف کنم، و در زندگی واقعی غرق شوم...
واقعا کار درست چیست؟ راه درست کدام است؟ واقعا این درست است که خبر انتشار نماهنگ فلان خواننده اینقدر همه جا دست به دست شود؟ آن هم تحت عنوان اگاهی بخشی برای دفاع از حقوق کودکانمان؟
یک اصل تربیتی هست در روانشناسی، که میگویند وقتی بچه کار بدی کرد هیچ واکنشی نشان نده! کأن هیچی ندیدی و نشنیدی. خودت را بزن به تغافل. در غیر اینصورت چه از در تنبیه وارد شوی چه از در تشویق هر دو باعث تقویت آن رفتار غلط خواهد شد. من نمیدانم این اصل چقدر در فضای رسانه هم کاربرد دارد، اما همینقدر میدانم که درست است که نمیتوان چشم پوشی کرد از واقعیات جامعه و انها را انکار کرد، اما با این حجم واکنش، ما هم تا حدی میرویم در زمین حریف. ما هم در پازل هماو قرار میگیریم....
ای کاش فضای سیاست این مملکت، مثل همان اول انقلاب میماند. ای کاش اینقدر به گند کشیده نمیشد. ای کاش سیاستمداران ما همه، دیندار بودند، نه عوام فریب... ای کاش... ای کاش دم انتخابات که میشد به قدری فضای پاک و سالم ایجاد میشد، که بشود راحت نفس کشید... نه اینکه هی خدا خدا کنیم که کی بشود خرداد ۱۴۰۰ که این انتخابات هم برود پی کارش و راحت شویم!
ای کاش تکلیف من با خودم روشن بود... ای کاش اینقدر اتفاقات درونی ام را سرکوب نمیکردم که هر چند وقت یک بار بیاید بالا و کل زندگی ام را به هم بریزد... ای کاش اینقدر شرایطم پیچیده نمیشد!
ای کاش دست تقدیر و ضعیف بودنم با هم دست به یکی نمیکردند تا آنقدر خطا کنم، که هر جا و در هر موقعیتی هی مثل پتک بخورد توی سرم... ای کاش لااقل اینقدر اطلاعات از این طرف و ان طرف جمع نمیکردم که در موقعیتهای مختلف ابرازش کنم و بعد هی یکی توی گوشم بگوید خب که چی؟ مثلا اینها را میگویی که چی؟! که دیگران فکر کنند تو خیلی ادم حسابی هستی؟! در حالی که خودت و خدایت میدانید که چقدر اوضاعت خراب است؟؟
آدم ها را چه چیزی به هم وصل میکند؟ مگر این طرز تفکر و تعلقات آدمها نیست که به هم وصل میکندشان؟! مگر نباید آنها که هم را میفهمند کنار هم قرار بگیرند و ادمها سعی کنند کنار آنهایی قرار بگیرند که میفهمدشان؟ پس چرا در کف جامعه، توقعات، انتظارات و نوع مواجهه با این موضوع جور دیگری ست؟