دوشنبه ۲۱ آبان ۹۷
عینک
یک حایل است
بین چشم هایت
و ادمها
میتوانی از پشت عینک بغض کنی
چشم هایت پر از اشک شود
و هیچ کس متوجه نشود
ناراحتی ات را حتی
و محبتت را
و همه احساساتت را
میتوانی پشت عینک پنهان کنی...
بعد نوشت:
زمانی این یادداشت را نوشتم که فکر میکردم قرار است مسیر زندگی ام عوض شود. قرار است تغییر رشته بدهم و بروم روزنامه نگاری بخوانم. آن هم در تهران. و بزرگترین حسرت آن زمانم این بود که اگر بروم نمی توانم بزرگ شدن فاطمه کوچولو را ببینم... برای همین هر وقت در آغوشش میگرفتم، از پشت عینکم اشک میریختم و هیچ کس هم نمیفهمید! نه کسی میفهمید گریه میکنم و نه متوجه میشدند چرا؟